متنی که اینک ملاحظه می کنید، چهارمین نامه دانشجو و طلبه سابق است؛ به همراه پاسخی که اینجانب به آن داده ام. امید است، برای خوانندگان مفید باشد. سلام دکترکاش میشد نشست جلوتون رو در رو این حرفا رو بهتون گفت. سلام اینجانب، آمادگی دارم، از طریق چت، مطالب شما را اخذ کنم. نوشته اید: مهمترین نقدی که من بر ادیان و مخصوصا دین اسلام دارم، اینست که اکثر پیروان آن، کتب الهی را متنی مرجع و مقدس میدانند که ذره ذره زندگی را باید براساس آن تنظیم کرد و اگر غیر از این باشد، غیر استاندارد است. عرض می کنم: اولاً، تقدیس یک متنی که تمسک به آن می تواند وسیله رستگاری و زندگانی سعادتمند انسان بشود، نه تنها اشکال ندارد که یک امتیاز تلقی می شود. ثانیاً، آموزه های قرآن، مبنای عقلی و عقلائی دارد و بنابراین تنظیم زندگی بر اساس آن نه تنها بی اشکال است که ضروری به نظر می رسد. قرآن در مقام این نیست که چیزهایی را خارج از درک عقل و عقلاء بر انسان تحمیل کند؛ زیرا قرآن به تعبیر خودش ذکر و تذکر است به آن چیزهایی است که عقل انسان می فهمد و عقلاء بر آن هستند. در قرآن سخن از امر به معروف است؛ یعنی آنچه که نزد مردم پسندیده دانسته شده است. در قرآن از دین فطری سخن رفته است؛ یعنی آن چیزهایی که فطرت خود انسان بر آن است و به آن توصیه می کند. ثالثاً، شما روشن کنید که چه چیزی استاندارد است و چه چیزی استاندارد نیست. تلقی من این است که آنچه عقلی و عقلائی است، استاندارد است و قرآن نیز بیان کننده حقایق عقلی و عقلائی است. نوشته اید: جالب اینجاست پیروان ظاهر گرای اسلامی در این راه جزو متدینترین و به تعبیر خودشان اخلاقیترین گروه محسوب میشوند. این را هم توجه داشته باشید که اکثر صاحبان ادیان حداقل در کشور خودمان به علت عدم شناخت عمیقشان از دین از گروه عوام و ظاهرگرا هستند. قطعا شما از صاحبان این دیدگاه نیستید؛ ولی گناه شما اینست که اصرار شما و امثال شما بر حقیقت داشتن ادیان غیبی و به قول شما الهی، باعث تقویت و ادامه ادیان در میان بشر میشود. این تدوام تعصبات را تقویت میکند و انفعال و پویایی را از جامعه میگیرد؛ چون طبق نظر اکثر پیروان حق فقط همان دین است؛ چون مقدس است و کسی آن را آورده که اصلا اشتباه نمیکند. از آن طرف بشر میبیند، هر روز نیازهایش تغییر میکند و همچنان باید پیروی کننده همان متن باشد. عرض می کنم: اولاً، این سخن شما که من باعث تقویت و ادامه دین در میان بشر می شوم، خیلی جالب است؛ چون خصم، مرا متهم می کند که دین و ایمان دانشجویان را تضعیف می کنم. تفاوت من با خصم این است که من دین را امری عقلی و عقلائی می خوانم؛ اما خصم دین را امری تعبّدی و رازآلود و غیر قابل فهم با عقل معرفی می کند. ثانیاً، من هم قبول دارم که جمود در ظاهر متون مقدس و ظاهرگرایی حاصلی جز یک تعصب خشک و کورکورانه و خالی از بصیرت و تعقل ندارد. باید متون مقدس را در سایه عقل فهمید و تفسیر کرد و به روح و اغراض کلی آموزه ها و احکام دین توجه کرد. روح و اغراض کلی دین نیز عین فطرت و عقل بشری است و لذا باید هر متنی که با فطرت و عقل سازگاری ندارد، موافق عقل تأویل و تفسیر نمود. به این ترتیب، من اعلان می دارم که هرگز طرفدار تعصبات کور و مخالف عقل نیستم و لذا از دینی طرفداری می کنم که همواره پویاست و به جامعه پویایی می بخشد و همگام با زمان پیش می رود و پاسخگوی نیازهای نو شونده بشر است. ثالثاً، هرگز پشت کردن به فرهنگ اصیل و عقلی و عقلائی پسندیده نیست؛ چرا که فرهنگ، هویت ما را شکل می دهد و می تواند یک زندگی اخلاقی و سعادت آفرینی را برای ما بسترسازی کند و رویگردانی از آن، ما را بی هویت و سرگردان و پریشان می سازد. شما حتماً مهاجرانی را شاهد بوده اید که چون از هویت فرهنگی خود دست شستند، هرگز زندگی سعادتمند و خوشایندی ندارند و به ابتذال و روزمرگی و گذران عسرت آمیز عمر مبتلا گردیده اند. جهت آن این است که هر کس با فرهنگی که به آن خو کرده است، بهتر می تواند یک زندگی مناسبی را سامان دهد. رابعاً، چنان نیست که یک فرهنگی به کلی باطل و مضر باشد و فرهنگ دیگر به طور کامل حق و نافع. اگر در فرهنگ خودمان پاره ای نابسامانی ها دیده می شود، راه حل این نیست که به کلی از آن اعراض شود؛ بلکه راه حل آن است که آن نابسامانی ها اصلاح گردد. خامساً، در قرآن سخن از این است که پیروان همه ادیانی که به یک منبع قدرت و شعور قائل اند و پایان زندگی انسان را هیچ و پوچ و نابودی نمی دانند و عمرشان به نیکوکاری می گذرد، اهل فلاح و رستگاری اند؛ چنان که آمده است: «إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ الَّذینَ هادُوا وَ الصَّابِئُونَ وَ النَّصارى مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ (مائدة، 69)؛ کسانى که ایمان آورده و کسانى که یهودى و صابئى و مسیحىاند، هر کس به خدا و روز بازپسین ایمان آوَرَد و کار نیکو کند، پس نه بیمى بر ایشان است و نه اندوهگین خواهند شد». نوشته اید: قرآن فقط کتابیست در حد کتب اخلاقی، تربیتی دیگر از تجربه بشر نه بیشتر. این همه اصرار و تعهد بر آن نسبت به نیازهای به روز بشر معنایی ندارد. روشنفکر بودن و به روز بودن در اسلام و دین، فقط خود گول زدن است. حقیقت اینست بشر کنونی دیگر به امثال قرآن نیاز ندارد. خود راه درست و معیار استاندارد زندگیش را میتواند پیدا کند. در پاسخ می گویم: اولاً، من هم می پذیرم که قرآن - همان طور که خود معرفی کرده - یک کتاب موعظه و تذکر و ذکر و هدایت برای زندگی بشر است و انتطار خارج از آن از قرآن بی جاست. ثانیاً، حتی در زمینه زندگی بشر، نمی توان از قرآن توقع داشت که راجع به همه نیازهای روز بشر به طور تفصیلی سخن گفته باشد. آنچه در قرآن آمده، آموزه هایی متناسب با عرب حجاز عصر پیامبر اسلام(ص) است. منتها این آموزه ها به منزله نسخه هایی است که مردمان اعصار دیگر هم می توانند کمابیش از آنها استفاده کنند. ما می توانیم، با استخراج قواعدی کلی از آموزه های قرآنی، دستور العمل هایی فراتاریخی به دست دهیم و مسائل و امور خود را بر آنها تطبیق دهیم. ثالثاً، قرآن چیزی جز همان حقایق عقلی و عقلائی نیست و بشر هیچگاه بی نیاز از حقایق عقلی و عقلائی نیست. سخن شما مثل این است که بگویید، ما در این عصر دیگر نیاز به آب و غذا نداریم. رابعاً، همان زمانی هم که قرآن نازل نشده بود، بشر می توانست استانداردهای زندگیش را پیدا کند. قرآن به همان احکام عقلی و عقلائی که خود بشر با عقل و فطرتش کشف می کرده، ارشاد کرده است. اما این بدان معنا نیست که اگر یک کتاب اخلاقی و موعظه ای نوشته شد، دیگر ما به مواعظ آن نیاز نداریم. ما همواره به موعظه و تذکر نیاز داریم و لذا همیشه نیازمند مراجعه به قرآن به عنوان یک کتاب اخلاقی و موعظه ای هستیم. نوشته اید: دکتر من خودم تمام دوران احساسهای مذهبی را گذراندهام در حد بالای آن و شاید اگر همین الآن ظاهرم را هم ببینید، هنوز گویای همان روزها باشد. از طرفی خیلی از تمایلات در انسانها وجود دارد و داشت که روزی جوابی برایش نبود؛ ولی با پیشرفت بشر به آنها رسید، مثل اینکه روزی آرزو داشت مثل پرندگان پرواز کند. نیاز به جاودانگی هم از آن نیازهاست. شاید روزی بشر به آن برسد. همانطور که الآن هم با بالا رفتن امید به زندگی در کشورهای جهان اول این مسئله تا حدی تأیید شده است. در پاسخ می گویم: طبق نظر شما روزی فرا خواهد رسید که انسان جلوی مرگ را خواهد گرفت و به این وسیله میل به جاودانگی اش را برخواهد آورد. اما این نظر مشکلات متعددی دارد: اول، آن که چگونه جاوید بودن حیات مادی و دنیوی انسان با امکانات محدود زمین میسور می شود؟ آیا زمین به لحاظ کمی گنجایش تمام انسان ها را دارد و آیا آب و غذا و مسکن برای همه انسان ها در روی زمین قابل تأمین است؟ دوم، آن که وضعیت آنهایی که مردند و از جاودانی محروم شدند، چه توجیهی دارد؟ آیا چنین وضعیتی تبعیض آمیز نیست و آیا شما با این نظریه به ظالمانه بودن نظام هستی حکم نکرده اید؟ و آیا اگر نظام جهان ظالمانه باشد، چه توجیهی دارد که ما که به قول شما که جزئی از این جهان هستیم، راه عدالت پیشه کنیم؟ چرا ما هم مثل خود جهان ظالم نباشیم؟ سوم، آن که در هر حال، اجرای عدالت در میان انسان ها به اراده خود انسان ها بستگی دارد و تا کنون و بسا تا قرن های بعد امکان اجرای عدالت در میان انسان ها و جوامع وجود ندارد. حال آیا به فرض، میل به جاودانگی با نظریه شما تأمین شد، آیا میل به اجرای عدالت نیز در این جهان قابل تأمین است؟ این ظلم ها و اجحاف هایی که بر انسان ها رفته و می رود، چگونه رسیدگی می شود؟ و آیا رسیدگی نکردن به این ظلم ها و اجحاف ها توجیه معقولی دارد؟ اگر شما ثابت کردید که شعوری بر هستی حاکم نیست، شاید بتوان ظالمانه بودن نظام جهان را توجیه کرد؟ اما آیا این نظام پیچیده و دقیق بدون شعور مدیریت می شود؟ خودتان هم اعتراف کردید که حتی حیوانات و پرندگان نیز شعور دارند و بسا قائل باشید که جمادات نیز برخوردار از شعورند؛ چنان که برخی از دانشمندان به شعورمندی آب دست یافته اند. پس نظریه شما به قدری مشکلات و لوازم باطل دارد که باید آن را به کلی کنار نهاد. نوشته اید: امثال انفاق احساس لطیفی را در انسان تقویت میکند که علاوه بر اینکه احساس وجود مفید داشتن میکند، رقت قلبی را به وجود میآورد که باعث آرامش روحی میشود. اگر قرار باشد به خاطر ثواب اخروی به دیگران کمک کند، میشود همان سودگرایی که شما مذمتش میکنید، اصلا هم کمک با دید ثواب هیچ آرامشی برای انسان ندارد. عرض می کنم: اولاً، احساس لطیفی که بر اثر انفاق و احسان به نیازمندان حاصل می شود، برخاسته از فطرت آدمی است. فطرت آدمی به گونه ای است که انفاق و احسان را می ستاید و بخل و خست را سرزنش می کند. دین هم مبتنی بر فطرت است. بنابراین نباید دین را امری خارج از انسانیت و فطرت انسان تلقی کرد. ثانیاً، انگیزه های نیکوکاری سه گونه است: یا از روی ترس از خسارت و عقوبت است یا از روی نیل به سود و ثواب است و یا از روی عشق به کسی است که برای او نیکوکاری می شود. هرچند که بهترین انگیزه، عشق است؛ اما دو انگیزه دیگر نیز مذموم نیست و مصلحان با تکیه به آنها مردم را به نیکوکاری بر می انگیزند. ثالثاً، اساساً، ثواب و عقاب در جهان دیگر مانند این دنیا نیست که آنها جدای از خود انسان باشد. وضعیت ما در جهان دیگر دنباله وضعیت ما در همین جهان است. ما در این جهان زندگی خود را در جهان دیگر می سازیم. به تعبیر علمای اسلامی جهان دیگر جهان تجسم اعمال است. در این جهان، عمل ما یک چیز است و پاداش یا کیفرش چیز دیگر، اما در جهان دیگر پاداش و کیفر عمل ما همین عمل ماست و از آن جدایی نمی پذیرد. ما در این جهان روح خود را شکل می دهیم و با اعمال خود صورت بندی می کنیم. رشد علمی و اخلاقی ما در این جهان است که در جهان ظهور و بروز می یابد. بنابراین، آنچه از ثواب و عقاب در جهان دیگر یاد شده، همگی برای تقریب به ذهن است و گرنه حقایق جهان دیگر هرگز برای ما قابل شناخت نیست. ما همان طور که در عالم جنین نمی توانستیم از حقایق دنیا آگاه شویم، در این دنیا هم که اکنون هستیم، قادر به شناخت حقایق آخرت نیستیم. ما در شکم مادر چگونه می توانستیم بفهمیم که در دنیا سیب و عسل و آتش و سنگ و مانند آنها هست؟ نوشته اید: تفکر معمولاً در اصطلاح و نه کاملا لغت شناسی یعنی انسان براساس تدبیر و سنجیده عملی را انجام دهد که به هدفی که براساس آن این کار را انجام داده برسد. این عمل را خیلی از حیوانات در زندگی روزمره خود انجام میدهند و اتفاقا هم اشتباهشان کمتر از خیلی از انسانهایی است که ما آنها را بیمخ خطاب میکنیم. داستان زندگی عقاب یکی از نمونههایی است که هم حق انتخاب را در حیوانات اثبات می کنند. هم داشتن تدبیر و تفکر در کارهایش را. از طرفی حیوانی مثل دلفین که به با احساس بودن معروف است یا داستانهای زیادی که در مورد باوفا بودن سگ و براساس این خصوصیت عمل کردنش شنیدهایم. همه گویای اینست ما بیخود خود را جدای از حیوانات و افضل بر آنها فرض کردهایم. عرض می کنم: اولاً، به هر حال، حیوانات در همین عالم مادی زندگی می کنند و میزان شعورشان از آثارشان مشخص است. چگونه شعور حیوانات را که در همیشه تاریخ به یک شیوه زندگی کرده و می کنند، با شعور انسان ها که حتی در یک روز نیز ثابت نمی ماند و هر روز اندیشه و اختراع و تغییر جدیدی را از خود نشان می دهد، یکسان می گیرید؟ ثانیاً، انسان ها تمام امکانات زمین را اعم از جماد و نباد و گیاه به خدمت گرفته است و هر روز که می گذرد، سیطره و سلطه خود را بر امکان جدیدی برقرار می کند. این نشان می دهد که مواهب زمین برای بهره برداری او ایجاد شده است. امکانات زمین نیز در گرو هماهنگی و همنوایی شرایط محیط بر آن نظیر ماه و خورشید و کهکشان راه شیری و بلکه تمام هستی است. یک توجه ساده نشان می دهد که کل جهان برای بهره برداری انسان ایجاد شده است. حال آیا موجه است که انسان برای مرگ و نابودی ایجاد شده باشد؟ آیا واقعاً جهان را این قدر پست و بی ارزش و عبث و ظالمانه می دانید؟ بعد در این جهان پست و ظالمانه چگونه شما در پی عدالت و خیر و خوبی می توانید باشید؟ نوشته اید: ضمنا دو نوع استدلال در زمینه مسائل اعتقادی برایم کاملا رد شده است؛ نه از سر لجبازی از سر گذراندن دورههای تخصصی پیش اساتید اهل علم هر دو مباحث. یکی دلایل نقلی به علت نقل بودنشان، چون من اصلا از ریشه درست بودن صرف نقل را قبول ندارم و شما هم قبول ندارید حتما. عرض می کنم: شما نمی توانید منکر تاریخ بشوید. شما نمی توانید، بگویید هیچ چیزی در گذشته اتفاق نیافتاده است. شما آنچه را که در گذشته اتفاق افتاده، چگونه کشف می کنید؟ دانشمندان عالم چه شیوه ای را برای شناخت حوادث گذشته به کار می گیرند؟ آیا جز اعتماد به نقل های معتبری است که در گزارش گذشته به دست آمده است؟ البته اگر نقل های جعلی و نامعتبر بود، باید کنار نهاده شود؛ اما به نقل های معتبر و اصیل نمی توان بی اعتنا بود. ما وقتی به نحو متواتر برایمان نقل شده است که محمد بن عبد الله(ع) ادعای پیامبر(ص) کرده و سند ادعایش این قرآنی بوده است که آن هم به طور متواتر به دست ما رسیده است، حال چگونه می توانیم نبوت او و تعلق قرآن به او را انکار کنیم. او نزد هیچ اهل کتابی تعلیم ندیده و هیچ کتاب آسمانی نخوانده بود و قرآن هم با سخنان خودش تفاوت داشت. آیا می توان به او بی جهت نسبت دروغ داد که او قرآن را خودش بافته یا از دیگری آموخته است؟ او کراراً مخالفان خودش را به مبارزه خوانده بود. به آنان می گفت: اگر می گویید که من قرآن را بافته ام، شما هم ببافید؛ اما هیچ کس چنین نکرد. مثل قرآن آوردن به این معنا بود که مثل آن سخنی گفته شود که به لحاظ سبک و مضمون کپی هیچ متنی نباشد و با سخنان عادی تفاوت داشته باشد. عجز مخالفان پیامبر(ص) طبیعی بود؛ زیرا آنان فقط می توانستند، در چارچوب آگاهی های خودشان سخنی را بیافرینند؛ اما پیامبر(ص) سخنی را عرضه می کرد که خارج از آگاهی های خودش بود. منبع سخن او خارج از ذهن و آگاهی او بود. از غیب به او القا می شد. راستی شما پدیده کربلایی کاظم ساروقی را چگونه توجیه می کنید که بدون تعلیم از دیگران و بدون هیچ سوادی یکباره در یک ملاقات ماورایی با دو شخصی که برایش ممثل شده بودند، حافظ کل قرآن شد؟ آیا این، شاهد روشنی بر این معنا نیست که می توان از غیب، متنی هدایتی را گرفت؟ نکند، این پدیده را که در دوره معاصر رخ داده و در حد تواتر نقل شده، انکار می کنید؟ نوشته اید: یکی بازی الفاظ فلاسفه معتقد، چون براساس پیش فرض ذهنی خود از مسائل عقلی مسلم نتیجه مورد نظر خود را برداشت کردهاند. عرض می کنم: من کاری به فلاسفه ندارم. من شما را به آنچه که همین عقل فطری خودمان تشخیص می دهد، فرا می خوانم. همان احکام عقل فطری را اعم از عقل نظری و عملی که اعتراف به قبول آنها کردید. شما بفرمایید، آیا این جهان را قدرت و شعوری مدیریت نمی کند؟ نیز بفرمایید، آیا شعورمندی این جهان چگونه با عبث و بیهودگی زندگی انسان سازگار است؟ چه توجیه معقولی دارید که تمام جهان برای آبادانی زمین مقرر شده و تمام نعمت های زمین برای انسان باشد؛ اما خود انسان برای هیچ و پوچ و نابودی به دنیا آمده باشد؟ نوشته اید: افراد اهل حال هم را دیدهام و هم از شرکت کنندگان در کلاسهایشان هم بودهام. نمونه اش آقای دولابی. این انسانها وجودشان منبع آرامش و اخلاق است؛ ولی نه صرفا به خاطر اعتقاد عمیقشان به خدا. آرامشان به خاطر حسیست که نشأت گرفته از تفکراتی مانند جدی نگرفتن دنیا و مشکلات دنیا و انسانهاست. البته منظورم این نیست که اهل تلاش نیستند. به این حقیقت رسیده اند که هرچه بیشتر حرص بخوری بیشتر از هدفت دور میشوی. این حس و حقیقت را می شود با تجربه و عقل انسانی به دست آورد و آرام شد. دیگر ارتباط با خدا نمی خواهد. اگر تجربه کرده باشید برخی مواقع از وجود مشکلاتی در زندگی میترسد و دقیقا در زمانی که بر ترس خود فائق میآید و بدون توجه به الزام وقوع نتیجه با آرامش کامل تلاش موردنظر را برای عدم وقوع آن اتفاق میکند، نتیجه مثبت میگیرد. نیازی هم به دعا و ریشه غیبی هم نیست. عرض می کنم: اولاً، شما چگونه به درون کسانی مثل آقای دولابی راه یافتید که می فرمایید، آرامش آنان به جهت حرص نخوردن است؟ آیا اگر از خودشان بپرسید که آرامشتان از کجاست، می گویند، چون حرص نمی خوریم یا می گویند، چون در ما یک شعله مقدسی از عشق الهی روشن است؟ ثانیاً، هدف آنان چه بوده که حرص خوردن موجب دور شدن از آن می شود؟ آیا هدف آنان تلاش برای چیزی بوده است که با مرگ از دست می رود؟ و آیا تلاش برای چیزی که با مرگ از بین می رود، آرامش می آورد؟ ثالثاً، چه تجربه ای و چه تفکری می تواند به انسان آرامش بدهد؟ اگر در این زمینه توضیح بیش تری بفرمایید، ممنون می شوم. ولی آیا هر تجربه و تفکری که آرامش داشته باشد، ارزشمند است؟ ممکن است، یکی با سرگرمی و لهو و لعب و یا مواد مخدر و میگساری و روابط جنسی بی ضابطه به آرامش برسد. اما آیا چنین آرامشی ارزش دارد؟ آیا چنین آرامش سراب گونه و زودگذری به اضطراب و مضراتش می ارزد؟ چگونه می توان آرامشی را که از هرگونه نگرانی و زیان تهی است، با آرامشی که نگرانی و آسیب جسمی و روحی به همراه دارد، یکسان انگاشت؟ چگونه می تواند آرامشی را که بر اثر ارتباط به منبع قدرت و شعور است، با آرامشی که سرابی بیش نیست، یکسان تلقی کرد؟ نوشته اید: نمیگویم کسی مثل محمد امین و نیکوکار دروغگوست. ولی مصلحت طلب بود مثل کسی که میخواهد بچهای را از کاری خطرناک منصرف کند و به اصطلاح او را گول میزند. این گول زدن منفی نیست بعدا بچه که بزرگ شود خوشحال هم هست که او را هرچند با دروغ از مرگ نجات دادهای؛ ولی دیگر بزرگ شده است دیگر نیاز نیست برای برحذر داشتنش از کار خطرناک او را گول زد و به او دروغ گفت. واقعیت این بود که باید برای تعالی اخلاقی و تغییر اساسی در اعمال ظالمانه بشر هزار و چهارصد سال پیش مانند قربانی کردن انسان برای سنگ و یا استمداد از سنگ و چوب به حربهای قوی نیاز داشت؛ چون اصلا قبول نمیکرد، این چوب و سنگ را کنار بگذارد. محمد از شیوه تدریجی بیان مطالب استفاده کرد و گفت این چوب و سنگ را کنار بگذار و به خدایی اعتقاد داشته باش که همه چیزش خوب است. با این کار با یک تیر دو نشانه زد: هم بتپرستی را از بین برد، هم توانست از اعمال ظالمانه آنها جلوگیری کند و در بسیاری موارد عدالت برقرار شد. البته در حد شرایط آن زمان. عرض می کنم: اولاً، اگر شما نمی توانید، وجود خدا را در خود حس کنید، دلیلی نیست بر این که حضرت محمد(ص) نیز چنین حسی نداشته و بدون این که به خدایی معتقد باشد، به مشرکان مکه می گفته است، به خدا اعتقاد داشته باش. شما برای هر ادعایی باید شاهد داشته باشید. چنین نیست که هر چه شما در ذهن خود تخیل کنید، در عالم خارج هم وجود پیدا کند. ممکن است، شما در ذهن خود یک حیوانی را تصور کنید که سرش سر سگ و پایش پای فیل و دمش دم خروس باشد. اما آیا می توانید، ادعا کنید، پس باید آن در عالم خارج از ذهن هم وجود داشته باشد؟ این که در ذهن پیامبر(ص) چه بوده است، از سخنان و اعمال او آشکار بوده است. آیا از او هیچ قرینه و شاهدی به دست آورده اید که اعتقاد به خدا نداشته و به دروغ خود را معتقد به خدا نشان می داده و برای گول زدن مردم به آنان می گفته، به خدا اعتقاد داشته باشید؟ ثانیاً، آیا شما بر خود هم می پسندید که با دروغ گویی در صدد اصلاح امور بر آیید؟ آیا اگر بر خود نمی پسندید که بنیاد کارتان را بر دروغ بنهید، چگونه آن را بر دیگران می پسندید؟ ثالثاً، آیا تصور نمی کنید، باورهای شما متکی بر تخیلات شماست؟ آیا اگر ما خواستیم، چیزی را به کسی نسبت بدهیم، می توانیم، خود خیال بافی کنیم و نسبتی در ذهن خود بسازیم و به او نسبت دهیم؟ آیا شما به من اجازه می دهید که درباره شما تخیل کنم که مثلاً شما دزدید و آنگاه به شما نسبت دزدی بدهم؟ آیا این گونه نسبت دادن اخلاقی است؟ نوشته اید: نمونه اصرار امثال ما بر این مصلحتهای محمد و عدم قبول واقعیت مثل کار سردمداران کنونی حکومت ماست. خمینی در زمان انقلابش آمد برای از بین بردن دیکتاتوری شاه، از بین هم برد؛ ولی مردم هنوز حق حکومت را از آن گروه خاصی میدانستند و در سطح دموکراسی محض نبودند. اینها را گذاشتند برای از بین بردن این دید به صورت تدریجی حالا خود جانشین شاه شدهاند با پوششی به شدت گول زننده. بابا باور کنید مردم ایران دیگر مردم سی سال پیش نیستند. قیم نمیخواهند. ولی فقیه نمیخواهند. بچه و دیگر عقبمانده و بیسواد نیستند. مثل بشر کنونی. عرض می کنم: اولاً، این نسبتی که به مردم ایران می دهید، همسان نسبت دادن شما به پیامبر(ص) است؛ یعنی شما یک چیزی را در ذهن خود تخیل می کنید و بعد به آن لباس واقعیت می پوشانید. این در حالی است که اگر ما چیزی را به کسی نسبت می دهیم، باید بر نقل معتبری متکی باشد. شما چه شاهدی بر ادعاهای خود دارید؟ این که مردم چه چیزی می خواهند و چه چیزی نمی خواهند با آرای خود به نمایش می گذارند. آیا شما می توانید با اطمینان بگویید که اکثریت مردم ایران ولایت فقیه را نمی خواهند؟ از کجا این اطمینان را حاصل کرده اید؟ ثانیاً، من هم با شما موافقم که مردم ایران قیم نمی خواهند؛ چون قیم برای افراد محجور یعنی نابالغان و سفیهان است؛ در حالی که مردم ایران نه نابالغ اند و نه سفیه؛ منتها ولایت فقیه هرگز به معنا قیومیت نیست. در قیومیت نابالغان و سفیهان صلاحیت و حق انتخاب قیم خود را ندارند؛ حال آن که ولی فقیه را خود مردم با واسطه نمایندگانشان انتخاب می کنند. چگونه می توان انتخابات مردم را در تعیین نمایندگان مجلس ها و اعضای شوراهای شهر و روستا و ریاست جمهوری نادیده گرفت و بر قیومیت فقیه حمل کرد؟ ثالثاً، چگونه ولی فقیه را با شاه همسان می دانید؟ آیا به طریق علمی میان حکومت شاه و ولایت فقیه مقایسه ای صورت داده اید؟ آیا آن فسادها و حیف و میل های شاه در حکومت کنونی ایران هست؟ البته، من هرگز انکار نمی کنم که در حکومت کنونی پاره ای مفاسد و نابسامانی ها هست؛ اما اگر منصفانه بنگریم، حکم خواهیم کرد که هرگز حکومت کنونی مانند حکومت شاه نیست. نیز برای من محرز نشده است که آن مفاسد و نابسامانی ها از سوی ولی فقیه انجام می شود. آیا برای شما احراز شده است؟ از کجا و با کدام مستندات چنین ادعایی را اظهار می کنید؟ نوشته اید: این همه اصرار بر وجود دین برای چیست؟ دیگر بشر فهمید باید بدون اعتقاد به وجودی دیگر به وجود خود تکیه کند. ضمنا در برخی تحقیقات علمی و باستانشناسی اثبات شده آثار خدا وقتی در زندگی بشر وارد شد که پانزده هزار سال قبل اثری از او نبود. حالا این خدای مورد ستایش مذاهب کجا بود که پانزده هزار بشر را تنها گذاشته معلوم نیست اصلا بوده مگه؟ شما بگویید؟ توجیه نکنید قبول کنید نبوده و نیست. عرض می کنم: اولاً، دین مجموعه ای از آموزه های عقلی و عقلائی است که متضمن تأمین زندگی سعادتمندانه بشر است. شما چرا اصرار بر انکار آن و بی اعتباری و زیانمندی آن دارید؟ ثانیاً، ما وقتی وجودمان مستقل از وجود دیگر نیست و بلکه وابسته به آن وجود هستیم، چرا نباید به آن باور داشته باشیم؟ آیا وقتی شما توی یک کشتی هستید و آن شما را به سویی می برد، می توانید به کشتی فکر نکنید؟ آیا حیات و ممات تو به سرنوشت کشتی وابسته نیست؟ و آیا اندیشه نکردن به کشتی و مسیری که آن طی می کند، نابخردی نیست؟ آری، اگر ما وجودی مستقل داشتیم، نیازی نبود، به چیزی که به آن وابستگی نداریم، اندیشه کنیم. اما آیا ما وجود مستقلی داریم؟ آیا هستی ما به خود ما تعلق دارد؟ اگر چنین است، آیا این خودمان بودیم که خودمان را به دنیا آوردیم و آیا این خودمان هستیم که مرگ را انتخاب می کنیم؟ آیا تپش قلبمان و نفس کشیدنمان به اختیار ماست؟ ثالثاً، شما چرا راه دوری می روید؟ آیا هم اکنون در جهان قدرت و شعوری حاکم نیست؟ آیا این جهان را قدرت و شعوری مدیریت نمی کند؟ آیا شما می پندارید که این قدرت و شعور به تازگی در جهان پیدا شده است؟ آیا پانزده هزار سال گذشته وجود نداشته است؟ رابعاً، شما که برای نقل هیچ اعتباری قائل نیستید، از کجا به دست آورده اید که در پانزده هزار سال گذشته پرستش یک قدرت و شعور مطلق وجود نداشته است؟ چرا شما به آسانی به یک نقلی که موافق نظرتان هست، اعتماد می کنید؛ اما به نقل هایی که مخالف نظرتان هست، اعتنایی نمی کنید؟ |
نويسنده: قلبی خواهان عشق |
(پنج شنبه 91 اردیبهشت 21 ساعت 10:55 صبح) |
اینجا سرای قلبی خواهان عشق الهی است. او میخواهد به گرد خانه عشق الهی طواف کند. از گناه و ستیزهجویی بپرهیزد و عطر محبت و مدارا و وحدت و اخلاص بیافشاند: «فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِی الْحَجِّ»(بقره،197). هدف او این است که خود و خلق خدا را به عشق الهی سوق دهد؛ چرا که دین چیزی جز عشق الهی نیست: «هَلِ الدِّینُ إلَّا الْحُبُّ؛ آیا دین جز عشق الهی است؟». تمام اعمالی که ما انجام میدهیم برای نیل به قرب و وصال الهی است. به پیامبر اسلام(ص) نیز فرمان داده شده است که مزدی جز این را از خلق بر رسالتش نخواهد: «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى»(شوری،23). او میکوشد، به دین با عینک محبت، مدارا، اخلاق، عرفان و وحدت شیعه و سنی بنگرد و از همه آموزههای دینی تفسیری عاشقانه و عارفانه به دست بدهد. عشق و عرفانی که آبشخوری جز آیات و روایات ندارد. ان شاء الله |
شمار بازدیدها |
امروز:
74 بازدید
|
معرفی |
|
|
دسته بندی مطالب |
لینک های وبلاگ ها |